خانه » مقالات » قلمروِ شناختیِ جنگ: نقش علم در مواجهه با دشمن
قلمروِ شناختیِ جنگ: نقش علم در مواجهه با دشمن
شنبه, ۱ آبان ۱۴۰۱
زمان تقریبی مطالعه ۷ دقیقه
چرا تروریست‌ها و شورشیان دست به اقدامات خرابکارانه خود می‌زنند؟ تلاش بعدی آنها چه خواهد بود؟ تا پیش از این در روزگار جنگ سرد، می‌توانستیم پیش‌بینی کنیم که مخالفان ما چه در سر دارند؛ زیرا از منطقی که در پس استراتژی آنها قرار داشت سر در می‌آوردیم.

فرض ما این بود که روس‌ها بازیگرانی عقلانی هستند و نظریۀ مفصّلی (به نام نظریۀ سیستم‌ها) را طراحی کرده بودیم تا عقلانیت آن‌ها را درک و تبیین کنیم. این نظریه به ما امکان می‌داد که راهبردی را حول مفاهیم مهار و بازدارندگی بسازیم. این نظریه حتی محاسبات پیچیدۀ مربوط به تعداد کلاهک موردنیاز و اینکه چه اهدافی از دشمن را باید نشانه بگیریم را امکان‌پذیر می‌کرد.
اما دشمنان و معارضانِ امروزی دیگر به آن شیوه نمی‌اندیشند و ظاهراً منطق بسیار متفاوتی دارند؛ عقلانیت آنها بیشتر مبتنی بر تقدیر است تا خرد. بنابراین پیش‌بینی این مسئله دشوار است که بمب کنارجاده‌ای[۱] بعدی کجا کار گذاشته خواهد شد یا کدامیک از خودروهایی که به سمت ما می‌آیند خودروی انتحاری است. و [دراین‌حین همچنان] سربازان کشته می‌شوند.
پیروزی در این جنگ نوینی که در سراسر جهان درگیر آن هستیم، در قلمرو فیزیکی یا اطلاعاتی رخ نخواهد داد. در واقع، اگر اصل مبارزۀ خود را در کشتن افراد و تخریب چیزها تعریف کنیم، شکست خواهیم خورد. تنها در قلمرو شناختی[۲] -یعنی محل ادراک، احساس، تفکر و تصمیم‌گیری– است که می‌توانیم پیروز این جنگ طولانی شویم. اما شناخت ما از این قلمرو بسیار ناچیز است؛ نقشه‌ای در کار نیست، نظریه‌های ناچیزی درمورد آن داریم، ابزارها اندک هستند، و هیچ‌گونه دکترینی درمورد آن نداریم. ناچاریم براساس تجربه و آوازۀ خود در پیروزی در جنگ‌های کلاسیک عمل کرده و شناخت و تخصص خودمان را در حیطۀ شناختی عمیق‌تر کنیم.
«علم» اطلاعاتِ زیادی درمورد قلمرو شناختیِ رفتار آدمی به ما می‌دهد. گری کاسپاروف[۳]، استاد بزرگ شطرنج، زمانی به این نکته اشاره کرد که این «شهود» بوده که او را قادر به شکست کامپیوترهای IBM ساخته بوده است. او معتقد بود شهود به بازیگران برتر شطرنج کمک می‌کند و آن‌ها را قادر می‌سازد که علی‌رغم بی‌توجهی نسبت به بررسی‌های دقیق و علمیِ تحلیلگران، برندۀ مسابقات شوند. این نگاه به‌واسطۀ آثاری همچون [کتاب] یک چشم به هم زدن: قدرت تفکر بدون تفکر[۴] نوشتۀ مالکوم گلادول[۵] شهرت عمومی پیدا کرد. این جریان در تحقیقات تجربی بسیار پررنگ‌تر است. درک تازه‌ای از نحوۀ عملکرد «شهود» درحال شکل‌گیری است و این پرسش مطرح شده است که چگونه می‌توان از «شهود» برای تفکر مؤثرتر در درگیری‌های نظامی و تصمیم‌گیری بهتر در زمان جنگ استفاده کرد.
جایزۀ نوبل اقتصاد در سال 2002 نصیب روانشناسی از دانشگاه پرینستون به نام دانیل کانمن[۶] شد که معتقد بود اغلب تصمیمات انسان مبتنی است بر قضاوت شهودی است، نه تفکر عقلانی. بااین‌حال او نشان می‌دهد همان سوگیری‌هایی که تفکر ما را مخدوش می‌کنند، به‌طور کلی در هدایت ما به سمت رفتارهای مفید و مؤثر موفق هستند. گری کلاین[۷] برای این نوع تفکر مدلی تحت عنوان «مدل تصمیم‌گیری مبتنی بر بازشناسی[۸]» طراحی کرده است. او با استفاده از این مدل، به مراجعان خود کمک می‌کند که روندها و فرآیندهای تمرینی خود را به‌نحوی بهبود بخشند که شانس موفقیت [آنها] در مواجهه با چالش‌های پیچیده‌ای که [معمولاً] گریبانگیرِ تیم‌ها و گروه‌ها می‌شوند، به حداکثر برسد. استیون روزن[۹] از دانشگاه هاروارد با ارائۀ شواهدی ثابت می‌کند بسیاری از تفکرات و کن

سایر مقالات