خانه » مقالات » عصر تکنوپوپولیسم
عصر تکنوپوپولیسم
چهار شنبه, ۵ اردیبهشت ۱۴۰۰
زمان تقریبی مطالعه ۱۳ دقیقه
تمایز میان پوپولیسم (به‌مثابه حکومت عموم مردم) و تکنوکراسی (به‌منزله حکومت متخصصان) در این بُرهه تمایزی رایج در تحلیل سیاسی است. این امر در تفسیرهای مربوط به موج جنبش‌های سیاسی در حدود سال 2016 و به‌ویژه ماجرای برگزیت و انتخاب دونالد ترامپ بر سر زبان‌ها افتاد. این تمایز مخصوصاً برای کسانی که خود را مُستقر در رأس هرم شایسته‌سالاری می‌دیدند جذاب بود، زیرا در لفافه نقدی ظریف از رأی‌دهندگان پوپولیست فراهم می‌نمود؛ رأی‌دهندگانی که به‌منزله خطری برای دموکراسی تلقی می‌شدند.

کریس بیکرتون[۱] و کارلو اینورنیزی اکستی[۲] دو تن از عالمان سیاسی در کتاب تکنوپوپولیسم: منطق نوین سیاست دموکراتیک[۳]، معتقدند که این دوگانه «پوپولیسم در برابر تکنوکراسی» نه تنها کمکی به فهم واقعیت سیاسی حاضر نمی‌کند، بلکه ترکیب پارادوکسیکال آن -یعنی تکنوپوپولیسم- مبنای همه سیاست‌های دموکراتیک امروزی است. آنها به‌ویژه مدعی هستند که پروژه‌های سیاسی سی سال اخیر (خصوصاً در اروپای غربی و امریکا) همواره این ویژگی را داشته که ترکیبی از توسل به مردم و متخصصان بوده است.

این کتاب سه «نمونه» از تکنوپوپولیسم را ارائه می‌دهد: احزاب، رهبران و استراتژی بسیج پایگاه انتخاباتی. حزب کارگر جدید[۴] انگلیس الگوی قدیمی یک حزب تکنوپوپولیست است: به بیان پُرنفوذ آنتونی گیدنز، رفتن به «فراسوی چپ و راست»، و جستجوی سیاست‌های «خوب» غیرایدئولوژیک؛ حزب کارگر جدید به سمت استفاده از نظرسنجی‌های تخصصی رفت تا ترجیحات رأی‌دهندگان انگلستان را ترسیم کند. در همان زمان ، تونی بلر در برای افزایش جاذبه‌های سیاسی خود اهمیت زیادی را برای استفاده از زبان و تعبیر «مردم» قائل شد؛ تونی بلر پرنسس دیانا[۵] را – هنگام مرگ وی در سال 1997 – به عنوان «پرنسس مردم» و مراسم خاکسپاری او را «مراسم مردمی» خواند. بنابراین از نظر بیکرتون و اکستی حزب کارگر جدید ترکیبی از توسل به موضوعات و هویت‌های مردمی (عامه‌پسند)، و استعاره‌های عمیقاً تکنوکراتیک است.

امانوئل مکرون[۶] فرانسوی نمونه بارز یک رهبر تکنوپوپولیست است. مکرون بیرون از شیوه‌های سیاسی تثبیت‌شده جمهوری پنجم[۷] ظهور کرد. مکرون که خود را «حلال مسائل مردم» معرفی کرد، به‌وضوح در زمره نوعی متخصص سیاسی عملی است. در مورد وی، دانش مربوط به چگونگی انجام امور ترکیبی از توسل به توده مردم و شخصی‌سازی حزبش به نام خود است. به زعم بیکرتون و اکستی «در مورد مکرون ترکیب تکنوپوپولیستی در خود شخص مکرون رخ می‌دهد که به‌عنوان الهام‌بخش مردم فرانسه برای تغییر سیاسی، فردی مؤثر و توانمند معرفی شده است که دارای پویایی و تخصص لازم برای اِعمال سیاست‌های خوب است».

نهایتاً اینکه جنبش پنج ستاره ایتالیا[۸] نمونه بارز یک استراتژی بسیج تکنوپوپولیستی است که تلاش می‌کند «شهروند-متخصصان» را از زیر به بالا بیاورد. این جنبش با استفاده از روش‌های سازماندهی دیجیتال به‌عنوان شیوه‌ای برای جمع‌سپاری تخصص‌ها و تقویت «هوش جمعی» رأی‌دهندگان استفاده می‌کند. به‌زعم بیکرتون و اکستی این شکل از تکنوپوپولیسم شامل توسل ویژه به تخصص عوام به‌عنوان مشروعیت‌بخشی به پروژه‌های تکنوپوپولیستی است. اگر اعتبار پروژه‌های سیاسی را به «خرد عمومی[۹]» منتسب کنیم معادل آن است که بگوییم آن پروژه اولاً واقعیت عینی دارد یا دست‌کم به‌میزان زیادی معقول است و ثانیاً مبتنی بر یک اجماع وسیع مردمی است.

ادعای جسورانه و فراگیر آنها این است که تکنوپوپولیسم مشخصه کل سیستم سیاسی در ایالات‌متحده، اروپا و فراتر از آن است، که خود را به سمت تغییرات ساختاری عمیق در دوره نئولیبرال تغییر جهت داده است. این تغییرات منجر به شکافی عمیق بین شهروندان و نهادهایی که ادعای نمایندگی آنها را دارند، شده است. به‌زعم این دو، در پایان جنگ سرد، شخصیت‌هایی مانند بلر و برلوسکونی از فروپاشی چارچوب ایدئولوژیک سرمایه‌داری غربی به نفع خود بهره برده‌اند تا یک فُرم سیاسی بسیار شخصی‌شده را ترویج دهند؛ فُرمی که برای رأی‌دهندگانی که طی دهه‌های گذشته به‌طورفزاینده‌ای فردی شده بودند و احساس وابستگی کمتری به ابزارها و هویت‌های سیاسی سنتی داشتند، جذاب بود. منطق تکنوپوپولیسم در طی دهه 1990 و اوایل دهه 2000 مقاومت‌ناپذیری بیشتری یافت و بحران مالی جهانی، با تقویت نهادهای حاکمیت اقتصادی تکنوکراتیک، باعث گسترش آن در میان دموکراسی‌های غربی شد.

روایت بیکرتون و اکستی از تکنوپوپولیسم به‌منزله منطق غالب سیاست دموکراتیک فعلی حاکی از آن است که امروزه تضاد سیاسی بین انواع مختلف تکنوپوپولیست‌ها و نه میان تکنوپوپولیست‌ها و محافظه‌کاران یا سوسیالیست‌ها است. فراگیری منطق تکنوپوپولیسم نتایج مهمی داشته است که شامل جوهرزدایی از رقابت انتخاباتی، تضاد فزاینده سیاست‌های دموکراتیک کنونی و افزایش نارضایتی از دموکراسی است.

جوهرزدایی به فرایندهای ابتدائاً خلاف‌انتظاری اشاره دارد که از طریق آن «بافت بیرونی سیاست دموکراتیک به‌طور فزاینده‌ای خصمانه و تقابلی می‌شود»، در حالی‌که «محتوای جوهری آن تدریجاً به حاشیه می‌رود». به‌عبارت دیگر، اختلافات سیاسی انضمامی به‌منزله ویژگی‌های شخصی به پُشت‌صحنه می‌رود، یا رقابت بدل به میدانی برای نزاع سیاسی می‌شود. تضاد فزاینده مربوط به فرآیندی است که طی آن تکنوپوپولیست‌ها با توسط به کل توده مردم ادعای مشروعیت سیاسی می‌کنند و آن چیزی به‌وجود می‌آید که نویسندگان مذکور آن را سیاست کلی و نه سیاست احزاب مختلف رقیب می‌نامند. این تضاد ناشی از ادعایی برای همگان و نه منافع اجتماعی رقیب است.

سبک سیاست در عصر پوپولیسم هم فوق‌العاده تضادآمیز و هم به‌نحوعجیبی بی‌اساس می‌شود – طرح جامعه به‌مثابه یک کل یعنی طرح گروه‌ها بر اساس منافع بنیادین‌شان منتفی است. روی دیگر ماجرا اخلاقی‌سازی تمام‌عیار سیاست است: از آنجایی‌که همگان داعیه برتری یک موضع معین را دارند، بی‌درنگ برچسب «تأسف‌برانگیز» یا اخلاقاً «قابل‌سرزنش» به مخالفین زده می‌شود.

سومین نتیجه تشدید نارضایتی دموکراتیک است. تکنوپوپولیسم به‌طور سیستماتیکی از پرداختن به علل مادی ناخرسندی‌های اجتماعی اجتناب می‌کند. به‌علاوه «سیاست کلی» که هدفش نه تقویت نهادهای نمایندگی بلکه دور زدن آنها با بسیج مستقیم مردمی است، هر گونه سودمندی سیاسی را سُست می‌کند.

چه باید کرد؟ بیکرتون و اکستی معتقدند که تکنوپوپولیسم در نهایت کاملاً شکننده است: چرا که به‌جای رفع نقایص ساختاری عمیق دموکراسی آن را پنهان می‌سازد و عوامل اصلی تضاد را دست‌نخورده می‌گذارد. اما این یک آرامش کاذب در بحبوحه یک فساد اجتماعی دائمی است. پرسش اساسی که این کتاب توجهی به حل آن ندارد این است که چگونه باید پاسخگوی بحران نهادهای میانجی باشیم و آیا می‌توان آن را دگرگون کرد؟ به‌عنوان ابزاری برای مقابله با سیاست شناور و رهایی که ادعای نمایندگی کل جامعه را دارد، نوعی نمایندگی وجود دارد که می‌تواند رهبران را به روش مشخص‌تری به موکلان خود گره بزند. یعنی دورشدن از سیاست پوپولیستی و بدون‌میانجی پنج سال اخیر و تمرکز بیشتر بر روی بازآفرینی نهادهایی که بتوانند به‌خوبی نماینده افراد باشند. این کاری آهسته و ملال‌آور است، اما گزینه‌های زیادی برای مقابله با تکنوپولیسم وجود ندارد.

منابع
نویسندگان
سایر مقالات